خلاء
همیشه در زندگیم خلائی احساس می کردم که پیاپی گام به گام همراه با من بود و لحظه به لحظه با من بزرگ و بزرگتر می شد . هیچ گاه فاصله ای را بین من و آن احساس نکردم . مانند سایه و شاید نیز سایه ام بود . در خوشی ها ، غم ها ، رویا ها ، خواب ها ، همیشه و همه جا ، همیشه با من ، من و او تنها . ابتدا گمان می کردم که این خلاء در هرکدام از این زمان ها و مکان ها با یکدیگر متفاوت است ، اما دیری نگذشت که دریافتم همه آنها یکی است و تنها صورت آن تغییر می کند . گاهی خیالی باطل به ذهنم خطور می کرد که شاید این خلاء لازمه زندگی است اما باز هم دیری نگذشت که دریافتم در هیچ کدام یک از مراحل زندگیم ملزوم نبود . اما ... نه ... لازم و ملزوم بود ، تا نتوانم به آن اندازه که زندگیم شیرین است طعم شیرین آن را بچشم . نمی دانم ... شاید لازم بود زیرا آن قسمت از زندگی برای من نبوده و خلاء آن را پر کرده است تا من آن را... .
(( کرامت کاخساز ))
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1391 - 4:43:27 AM